بومک
چقدر روح محتاج فرصت هایی ست که در آن هیچ کس نباشد
Tuesday, February 28, 2006
Sunday, February 26, 2006
حیاط خانه ی ما
کنار باغچه ی حیاط خانمان ایستاده ام و به آن گل سرخ نگاه می کنم، درونش چه خبر است ... چه غوغا یست شما می دانید ؟از راز دل آن باخبرید شمایی که.... شمایی که این قدر مدعی هستید.... چقدر حیاط خانمان قشنگ شده است ......ولی حیف..... حیف
Thursday, February 23, 2006
Wednesday, February 22, 2006
من نوشتم
بعد از به خواب رفتن خورشيد// بعد از بيداري و سلام گفتن به ماه //من نوشتم //...دوست دارم صداي قهقهه هاي من به آسما ن هفتم هم برسد //چقدر درياي قشنگي بود، تلخ //مرا در خود غرق نکرد،شيرين //من زنده مانده ام
Tuesday, February 21, 2006
Monday, February 20, 2006
Friday, February 17, 2006
Tuesday, February 14, 2006
درد
تمام ديشب از درد استخوان نتوانستم بخوابم.... ولي برام جالب بود جالبيش توي اين بود که با کوچکترين حرکت اين درد تسکين پيدا مي کرد و لي افسوس.... که دوباره همه چيز از نو شروع شد
Monday, February 13, 2006
Sunday, February 12, 2006
خدای من
چقدرسخته آدمی ازچیزی درفرارباشه ولی آن چیز رهایش نکنه مثل عشق ... بنظرمن عشق فقط بایدالهی باشه فقط خداچون فقط خداست که به آدمی وفادار میمونه زندگی کردن برای این دنیا مزخرفترین نوع زندگیست کلمه دوستداشتن حالمو بد می کنه ازتعریف عشقی که برای غیر خدا باشه متنفرم زن میدانید یعنی چه ؟ نمی دانید ... من یک زنم ... وقتی به این موضوع فکر می کنم می بینم که خداوند بزرگترین افتخار رو به من داده ولی اوضاع من اونقدر خرابه که بزرگترین افتخار حالمو بد می کنه خیلی بده نه ... به قول یه نفر وحشتناکه