آهای راضیه با توام
و همچنان صدای سکوت می آید
سکوت را نشکن
راز، زندانی دل توست
زن
خوشبختی بشریت زاده ی قلب حساس زن است و در احساسات اصیل روح اوست که احساسات روح های انسانی زاده می شود
اضطراب
عجب راهروی درازی بود
آره داشت زمزمه می کرد
جیر... جیر... صدای صندلی من بود
او هم اضطراب داشت... مانند من... اضطراب نخوندن... اضطراب مرور شدن
وای که روی جلسه ی... زندگی من فقط دو سال رو مرور کردم به جای دوازده سال
آره... آره که این دو سال برای من بیست سال بود
دو سال گریه.. خنده... اندوه... حسرت... آه... آه نکشیده... آره راضیه حتی نتونست آه بکشه
نه آه سردی... نه آه گرمی