Saturday, May 20, 2006

...

استاد :اين بريدن،اين حرارت، اين کشتن تيغ .....چاقو
رگ دست را زدن............ چه بر آن گذشته...؟؟؟
؟ حالم ازت بهم مي خوره
؟؟ دلم هميشه براي دستاي پر زحمتت سوخته
؟؟؟ حسود ،از چپ چپ نگاه کردنات متنفرم
؟؟؟؟ خيلي آدم لوسي هستي
؟؟؟؟؟ مدت کمي هست که منو نمي فهمي، تو که منو درک مي کردي عزيز
؟؟؟؟؟؟مثل مادربزرگا مي موني ،همش در حال نصيحت کردن، عزيز جان! مادربزرگا دوست داشتني هستن ولي تو
؟؟؟؟؟؟؟خيلي آدم پستي هستي ، از تو کثيف تر وجود نداره
؟؟؟؟؟؟؟؟؟آدم بدي نيستي ، مواظب خودت باش توي اين جمع پست
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خيلي دوست دارم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اولين و آخرين عشق من توي زندگي
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ به وجودت احتياج دارم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ روح من
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بی عقل
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟همچون کوه، گوشهايم زمزمه هايت را احتياجند
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من لياقت فکر مشغولي تو رو ندارم عزيز دلم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خانومم شاد باش، آروم باش
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نگاهات فريب دهنده اند ، ازت متنفرم
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟هميشه براي من آبي و زنده
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تصبيحت هميشه منو آروم مي کنه ، آرام باشي تا ابد عزیز
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و اين منم در ميان مردگان
رنگ سياه قشنگه ،نگيد قشنگ نيست ، جون ما زبان شما را نمي فهميم
کلي زبان نفهم را هر روز ملاقات مي کنم